مولای من! با چه رویی با پیشگاهت مواجه گردم!آیا با گوشم؟با چشمم؟با زبانم؟با پایم؟مگر این اعضا نعمت های تو نبود که عطایم کردی و من با آن ها معصیت نمودم
فرازی از دعای زیبای ندبه
خداوندا!
با این دوری که من از تو احساس می کنم واین فاصله که من با تو ایجاد کرده ام،تو چه قدر به من نزدیکی؟ چه مهربان خدایی!پس آنچه حجابی میان من و تو گشته است ،چیست؟
فرازی از دعای ندبه
ای رهبرم! ای شمع روشنیبخش هدایت، ای فروریزندهی کوه عظیم استعمار، ای تو نمایی از علی (ع).
ای رهبرم ای مایهی افتخار بشر، سخنانت ثمربخش و پدرانه، زندگیت بیآلایش ای فروغ هستی، ای خمینی.
ای خردمند پیر! ای وجود آرام بخش، نامت همیشه پایدار، سخنان تو چون جرقهای نورآفرین است که بر افکار تاریک وجود ما اصابت میکند و بدان روشنی و عرفان میبخشد.
ای رهبرم! ای پیرو علی (ع)، ای پیرو حسین (ع)، ای روح خدا، ای بیدارکنندهی دلها. از خدایت میخواهم و پیوسته به دنبال هر نماز دست به درگاه بینیاز برداشته و فریاد میزنم.
....اماما! ای کاش مرا صد جان میبود تا در راهت که راه خداست بمیرم، آنگاه مرا بسوزانند و خاکسترم را بر باد دهند، آنگاه زندهام کنند و تا صدبار تکرار نمایند و باز خواهم گفت: «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست».
اینم یک شعر زیبا از امام (ره)
آن نـــــالـــــــه ها که از غم دلـــدار مىکشم
آهــــىاست کــــــز درون شـــرربار مىکشم
بــــــــا یـــــار دلفریب بگـــــــو: پــــرده برگشا
کــــــز هجــــــــر روى مــــاه تو، آزار مىکشم
منصـــــــور را گـــــذار کـــه فریاد او به دوست
در جمـــــع گلــــــرخــــــان به سرِدار مىکشم
ســـــاقــــى، بریز بــــاده به جامم که هجر یار
بــــــارىاست بسگــــران به سربار مىکشم
گفتــى که دوست، باز کند در به روى دوست
این حســــرتى است تازه که بسیار مىکشم
کـــــوچک مگیــــــر کلبـــــه پیـــر مغان که من
بــــــوى نگــــار زان در و دیــــــوار مــــىکشم
ســـــالک در این سـلــــوک به دنبال کیستى؟
مـــــن یــــــــار را بــــــه کوچه و بازار مىکشم
وقتی حسین علیه السلام درصحنه است،اگر در صحنه نیستی هر کجا که می خواهی باش!! چه ایستاده به نماز،چه برسر سفره شراب....
شهید گلستانی
میآیی ای دلاورم امـا ســــرت کجاســــــــت؟
آن دستهای گمشـده در سـنگرت کجاســـت
در شعلهبار صاعقهای بــــــــاغ لالهخــــــــــیـــز
آن رنگ و بوی و روی گـل پرپـرت کـجاســــــــت
سربند « یا حسین» تو کانـروز گرمـجــــــــــوش
با دست خویش بست به سر مادرت کجاســـت
آن ساق پای خسته که چون ساقههای عـرش
افتاده بود از کف «مـیــــن» در برت کجاســــــت
چشمی که بوسهگاه پـــــدر بود همچو شـــهـر
در خاکریز معرکهی ســـــنـگرت کجاســـــــــــت
میآیی و دوبارهی تن، اهـدا به کربلاســــــــــت
آن پارههای دیگری از پیــــکرت کجاســــــــــــت
چون سرو ایستاده به سنــــــــــگر شدی کنون
ای استخوان سوخته، خاکسترت کجاســـــــت