معرفی وبلاگ
سلام، سلامی به اندازه تمام پست ها و کامنت های این وبلاگک خوشحالم از این که یه نگاهی به با شهدا انداختید در ضمن اکثر مطالب این وبلاگو شهدا مینویسند یعنی من از خودم مطلب نمی نویسم چون فکر می کنم مطلب شهدا بیشتر به خودم و شما کمک می کنه. # اگر مطالب دارای کم و کاست هستش می تونید نظر بدید
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 84241
تعداد نوشته ها : 192
تعداد نظرات : 10
Rss
طراح قالب
GraphistThem158
قرار بود زایر شویم زیارت قبوری غریب را. می خواستیم به پابوس فرزندان گمنام روح الله برویم در گوشه ای گمنام. برای کارمان بسیار ارزش قائل بودیم که می خواهیم شهیدانی را از غربت نجات دهیم. انتظاری جز مسیری ناهموار و پر از گردو خاک نداشتیم، انتظار دیدن چند قبر خاکی وغریب را داشتیم و خود را برای یک عزاداری زیبا آماده می کردیم. اما هرچه به مقصد نزدیک می شدیم جاده صاف تر و هموار تر می شد خاک و غباری در کار نبود گاهی احساس می کردیم رنگ سیاه جاده از هر جاده ای روشن تر است. بین ما فقط جواد با آن مزار آشنا بود و شاید هم به همین علت بود در جواب پرسش های ما که چرا اینجا؟ چرا در غربت؟ تبسم، تنها پاسخش بود. در طول جاده بر خلاف آنچه می پنداشتیم کوه و تپه و طراوت بود نه خشکی و کویر هر چه نزدیک تر می شدیم نسیمی بی قرارمان می کرد انگار آمده بودند استقبال. جواد گفت بعد این بلندی مقصد است آماده باشید .  آن بالا اولین چیزی که دیدیم گنبد طلایی رنگی بود همه مان دست به سینهامان گذاشتیم تا سلام دهیم ، اما نمی دانستیم به که. آنجا مزار فرزند کدام امام بود؟ از آن بالا همه چیزی دیده میش
دسته ها : واگویه
سه شنبه 1389/6/2 15:57
شده تا حالا یه صبح زود شکفن یه غنچه ی گل کنار بولوار نظرتو جلب کنه؟چقدر برات اون صحنه جالب بوده و آیا اصلا بهش فکر کردی؟ شاید خیلی چیزا کنار دست ما اتفاق می افته که میتونه برامون پیغام داشته باشه اما ما بهش توجه  نکردیم که شکفتن یه غنچه گل کنار بولوار هم میتونه یکی از اون اتفاقها باشه!میگن شکفتن و جوانه زدن همیشه قشنگ و جالبه!وهر تولدی یه درد  زایمانی رو به همراه داره و این قانون طبیعته! دارم به این فکر میکنم که اگه این یه قانونه بیایم بسطش بدیم و به قضیه این طور نگاه کنیم که حالا که دردها و سختی ها برا ما پیغام تولدی رو به همره دارن چرا ما سعی میکنیم از سختی ها فرار کنیم؟چقدر خوبه که ما به سختی هایی که بهمون میرسه با این دید نگاه کنیم که بعد این سختی تولدی رخ میده که برامون شیرین و جالبه و زمینه ی تغییر رو فراهم میکنه.تغییری که گمشده ی ما تو زندگیمونه و این همه بدوبدو کردنها برا اونه . چرا ما عادت کردیم وقتی یه سختی بهمون میرسه یا دردی و رنجی و غصه ای همش غر میزینم و سعی میکنیم یه جورایی ازش فرار کنیم ؟چرا سختیها رو تکلم خدا با خودمون نمیدونیم؟چرا همش دنبال
دسته ها : واگویه
سه شنبه 1389/6/2 13:11
شلمچه ، خاک خوب خدا! سالهایی است که پنجره روشن بهشت بسته مانده است و دلهایی که تو می شناسی در تب و تاب ماندن می گدازند. به هرسو می نگریم نه نشانی از پرنده است نه اثری از پرواز. دلها همه در احاطه فراموشی اند و خاموشی! دستهای بلند دعا دیگر معجزه نمی کنند. رودهای زلال آواز خشکیده اند. نخلهای شاهد شفاعت به حاشیه رانده می شوند. سرودهای لبریز از مظلومیت راه شب را پیش می گیرند. نمی دانی کجا باید سراغ فرشته ها را بگیری. هرمرثیه که می سرایی باران نمی آید. هرمویه ای که می نالی راه تو را پیدا نمی کند. ازدحام کینه آسمان دلها را سربی کرده است . درختها به خاکستر می اندیشند. خیابانها همهمه آن همه دریا را فراموش کرده اند. نگاه پنجره ها به رنگ خستگی است . مشام کوچه ها را گامهای بیهوده و بی تکلیف پرکرده اند. آه ای قد کشیده تا بهشت! نمی دانم چه بگویم. سرریزم از بغض. نالانم از درد، سرشارم از اوج. تنهایم در کوچه های بی آویز ستاره. سرگردانم در انتهای مبهم خویش. بی چراغ و بی آفتاب. کاش می توانستی ببینی مجنون به انتها رسیده است . قلاویزان پشت لحظه های کش دار فراموشی خاک می خورد. طلاییه دیگ
دسته ها : واگویه
دوشنبه 1389/6/1 16:5
X