یک روز در سنگر خواب بودیم که یکباره احمد بیدار شد و گفت: «خواب دیدم که عمامه به سرم، پوشیده بودم و در بین مردم عزت و احترامی فراوان پیدا کرده بودم؛ به طوریکه مردم مرا بر روی دستان خود میبردند». دقایقی بعد از سنگر بیرون رفت؛ خمپارهای منفجر شد و ترکشهای آن به سرش اصابت کرد. بچهها دور سرش باند پیچیدند تا به پشت خط منتقل کنند. چند روز بعد روی دستان مردم زادگاهش ندوشن به سوی آرامگاه ابدیش رفت و اینگونه خوابش تعبیر شد.
یکبار که با جمعی از بستگان برای فاتحه خوانی به سر قبر فرزندم رفته بودیم، مشاهده کردم سنگ بالای قبر سوراخ شده و نیاز به مرمت دارد. با پیشنهاد بنّا قبول کردیم سنگهای اطراف و زیر لحد را هم تعمیر و عوض کنیم.
وقتی جسد را که هنوز داخل پلاستیک بود از قبر بیرون آوردیم، صورت عبدالنبی مانند لحظهی تدفینش مثل روز اول بود. حتی خراش روی بینی او را مشاهده کردیم. فقط پیکرش کمی خشک به نظر میرسید.
هنگام انتقال جسد به بالای قبر، با کمال تعجب دیدم که چند قطره خون تازه از محل اصابت ترکش به سرش به داخل قبر ریخت. پس از اتمام کار، همگی افسوس خوردیم (22نفر) که چرا از آن لحظات و کرامت شهید تصویری نگرفتیم.
1- شهید عبدالنبی یحیایی مداح اهل بیت از روستای انارستان توابع دشتستان که در تاریخ 8/5/1362 به شهادت رسیده بود و تاریخ این حادثه 19/7/1371 میباشد.
منبع :کتاب لحظه های آسمانی
یک شب در خواب، گوشهای از طلائیه را مانند قطعهای از بهشت دیدم. بنابراین، از فردای آن شب جستوجو در آن گوشه را شروع کردیم و در کمتر از 20 روز 123 شهید یافتیم.
یکبار نیز تردید داشتیم که آیا جاهایی از طلائیه مکان مناسبی برای جستوجو میباشد یا خیر؟ یکی از اعضای گروه استخاره کرد و این آیه آمد:
«شما بر بهشت خدا وارد میشوید.»
منبع :کتاب کرامات شهدا
حاج آقا کربلایی، مسئول عقیدتی سیاسی یگان ژاندارمری مستقر درفکه تعریف میکرد: «در یگان ما عدهای کارشناس آب و مسائل کشاورزی بودند. یک روز از آنها پرسیدم: «اگر آبی داخل قمقه، دوازده سال زیر خاک بماند، چه میشود؟»
خیلی عادی گفتند: «خب معلوم است، به دلیل شرایط فیزیکی و زمان زیاد، به لجن تبدیل میشود.»
سپس به هر کدام جرعهای آب دادم، بعد پرسیدم: «حالا به نظر شما این آب چهطور بود؟» همه گفتند: «آبی تازه و زلال است.»
با خندهی من علت را جویا شدند، قمقمه را نشانشان داده، گفتم: «این آبی که شما خوردید، متعلق به قمقمهای بود که 12 سال تمام زیر خاک، کنار یک شهید قرار داشت.» مات و مبهوت به یکدیگر نگاه کرده، فکر کردند شوخی میکنم، باورشان نمیشد که این آب آنقدر زلال و خوش طعم باشد. همه تعجب و بهتشان را با یک صلوات اعلام کردند.
منبع :کتاب تفحص
راوی : سید احمد میر طاهری
چند روزی بود که موفق نشده بودیم پیکر شهیدی را کشف کنیم و برادران، این مسأله را یک سلب توفیق از خود میدانستند. به همین خاطر، یک شب مراسم دعا و زیارت عاشورا برگزار کردیم و در آخر، همگی به امام رضا (ع) متوسل شدیم تا بلکه بتوانیم پیکر شهدا را کشف کنیم.
فردای آن روز، بچهها با امید و روحیهی بالایی شروع به کار کردند. در حین کار به پیکر شهیدی دست یافتیم که دل همهی بچهها را شاد کرد. بعد از تفتیش وسایل همراه این شهید، آیینهای را در جیب او یافتیم که تصویری از بارگاه امام رضا (ع) بر آن منقوش بود.
این شهید «سید طباطبایی» نام داشت و اهل «ورامین»بود.
آری! کشف و شهودهایی از این قبیل، لحظههای بچهها را تزیین میکند، لحظههایی که مثل شهدا تقدس دارند، لحظههایی که برگشت ناپذیرند.
منبع :کتاب کرامات شهدا