آنقدر آرام و ملکوتی بود که همیشه احساس میکردم در سینهاش پر از رازهایی است که من از درک آنها عاجز هستم.زبیده با آمنه ارتباط نزدیکی داشت معمولاً پنجشنبهها صبح هر سه با هم به گلزار شهدا میرفتیم تا از مزار اهل قبور غبارروبی کنیم و با خانوادهای معظم آنها صحبت کرده و حال آن بزرگواران را بپرسیم.یکبار زبیده گفت:«نسیبه چقدر خوب میشد اگر آدم در بهشت زهرا (س) خانه داشته باشد و هیچ وقت از اینجا بیرون نرود تا هیچگاه از آنها غافل نشود» خندیدم و گفتم:«چه جالب، تو به چه چیزهایی توجه داری، ولی به نظر من ممکن نیست »با حال غریبانه ای ادامه داد:«کاش میشد اگر امکانش بود من از صبح تا شب قبرها را شتستشو میدادم و تمیز میکردم». یک هفته از آن پنجشنبه غریب نگذشته بود که او به آسمان پرواز کرد و همهی خانوادهام را از دست دادم.زبیده هم به آرزویش رسید ودر بهشت زهرا (س) صاحب خانه شد.
راوی: خواهر شهید (نسیبه)
نسرین و اکرم در عالم کودکی و در بحبوحه بمبارانهای رژیم بعثی قرار گذاشته بودند که پس از به شهادت رسیدن هرکدام وسایل شخصی شان به کدام یک از اعضای خانواده به ارث برسد.به خوشی وآرامشی عجیب وصیتنامههایشان را تنظیم کردند بیآنکه هیچ اضطرابی از مرگ در وجودشان دیده شود یک هفته قبل از عروسی خواهرشان هردو اصرار داشتند به همراه خواهر به خانهی او بروند، اما مادر مانع آن دو شد، اصرار بیفایده بود و مادر به آنها اجازه نداد. با آرامی و محبت دست به سر فرزندانش کشید و گفت : این روزها مدام بمباران میشود و هرکس باید در خانه خودش باشد تا اگر هم اتفاقی افتاد همهی اعضای خانواده با هم شهید شوند و همان روزها بود که بمبها بر خانهی گرم آنها فرو ریخت و شادی بهاری آنها را خونین ساخت.و دریچهای را برای پرواز آنها به سوی آسمان گشود وصیتنامه نسرین و خواهرش هم مانند تمام وسایلشان در بمباران زیر آوار ماند و از بین رفت.
منبع: کتاب آینه و شقایق جلد 2