مــــن خراباتىام؛ از من، سخن یار مخواه
گنگم، از گنگ پریشان شده، گفتار مخواه
من کــه با کورى ومهجورى خود سرگرمم
از چنین کور، تــــــــو بینایى و دیدار مخواه
چشم بیمـــــار تو، بیمــار نموده است مرا
غیر هــــــذیان سخنى از من بیمار مخواه
با قلنـــدر منشین، گر که نشستى هرگز
حکمت و فلسفـــه و آیـــــه و اخبار مخواه
مستم از باده عشق تو و از مستِ چنین
پند مردان جهــــان دیده و هشیار، مخواه
منبع: کتاب دیوان امام(ره)
دستهای وجدان، تابلوهای عبرت را
همیشه در کنار جاده ی اندیشه می کارد
تا هنگام باز شدن درهای خروجی دنیا "قبرستان"
و پذیرایی از انسان های بی نبض
کسی از دیوار بهانه ها بالا نرود.
آنها که حیاط خلوت فکرشان را
با "سمت" آب و جارو می کنند
آنها که از دیوار شهدا بالا می روند
تا میوه های فرصت بچینند
آنها که چرخ معلولین را نمی چرخانند
آنها که رویش مصلحت را
با پر کردن جیب هایشان توپ می کنند
آنها که از ((دیوار)) مطبوعات
روی خانه مردم شیرجه می زنند
آنها که سیخ احتکار می سازنند
تا مردم را روی آن کوبیده کنند
آنها که برای احساس بوی جبهه
همیشه زکام هستند
آنها که خط مقدم را
از اخبار رنگی تلوزیون ((شاهد)) بودند
آنها که چاه زنخدان را
بر ذکر مسائل ((حدث اصغر)) ترجیح ندادند
باید بدانند که
خداوند در تهیه مواد سوختنی جهنم
هرگز دچار کمبود نخواهد شد.
باید مواظب ارتفاع گناهاهن بود...
میآیی ای دلاورم امـا ســــرت کجاســــــــت؟
آن دستهای گمشـده در سـنگرت کجاســـت
در شعلهبار صاعقهای بــــــــاغ لالهخــــــــــیـــز
آن رنگ و بوی و روی گـل پرپـرت کـجاســــــــت
سربند « یا حسین» تو کانـروز گرمـجــــــــــوش
با دست خویش بست به سر مادرت کجاســـت
آن ساق پای خسته که چون ساقههای عـرش
افتاده بود از کف «مـیــــن» در برت کجاســــــت
چشمی که بوسهگاه پـــــدر بود همچو شـــهـر
در خاکریز معرکهی ســـــنـگرت کجاســـــــــــت
میآیی و دوبارهی تن، اهـدا به کربلاســــــــــت
آن پارههای دیگری از پیــــکرت کجاســــــــــــت
چون سرو ایستاده به سنــــــــــگر شدی کنون
ای استخوان سوخته، خاکسترت کجاســـــــت