معرفی وبلاگ
سلام، سلامی به اندازه تمام پست ها و کامنت های این وبلاگک خوشحالم از این که یه نگاهی به با شهدا انداختید در ضمن اکثر مطالب این وبلاگو شهدا مینویسند یعنی من از خودم مطلب نمی نویسم چون فکر می کنم مطلب شهدا بیشتر به خودم و شما کمک می کنه. # اگر مطالب دارای کم و کاست هستش می تونید نظر بدید
دسته
دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 84261
تعداد نوشته ها : 192
تعداد نظرات : 10
Rss
طراح قالب
GraphistThem158
با پذیرش قطعنامه 598 و اعلام آتش‌بس، دوباره عراقی‌ها از محورهای مختلف به طرف مرزهای ما پیشروی می‌کردند، مثلاً از پاسگاه زید و طلائیه به سمت جلگه اهواز، خرمشهر، پادگان حمید و محورهای دیگر جلو آمدند و از طرف غرب هم از صالح‌آباد به سمت نفت‌شهر و منطقه مرصاد که منافقین آن را توسعه دادند تا آمدند به تنگه مرصاد. در این زمان به نفس گرم حضرت امام خمینی جمعیت عظیمی از بسیجی‌ها وارد جبهه شدند آقا هم آن روز مقام ریاست جمهوری را بر عهده داشتند به جبهه تشریف آوردند برنامه ایشان ظاهراً به این صورت بود که به یگان‌های مختلف سرکشی کنند و با رزمندگان و فرماندهان صحبت نمایند برای لشگر سیدالشهدا و لشگر حضرت رسول توفیقی بود که اولین بار این دو لشگر در خدمت ایشان بودند. در صبحگاه مشترک آقا صحبت مبسوط و جالبی کردند که حدود یک ساعت طول کشید، بعد از این جلسه آقا صحبت‌های مبسوطی را برای همه ما داشتند و بنا شد جلسه‌ای هم در محضر آقا برای فرماندهان و مسئولین لشگر بگذاریم، محل این جلسه را فردای آن روز در سالن اجتماعات پادگان شهید کلهر گذاشتیم. در آن جلسه آ
دسته ها : رهبری در جبهه
سه شنبه 1389/6/9 15:5

یک روز که «آقا» در جبهه مهمان ما بود برایشان غذای تقریباً متوسطی در نظر گرفته بودیم به نظر خود ما این غذا هیچ غیرعادی نبود ایشان مهمان ما بودند ما باید پذیرایی می‌کردیم اما آقا در همان ابتدای ورود فرمودند: فلانی، از همان غذایی که خودتان میخورید و به رزمندگان هم می دهید به من بدهید، نکند که چیز اضافه‌ای در نظر بگیرید، من عرض کردم:«آقا، شما مهمان ما هستید و ما وظیفه داریم که از چنین مهمان عزیزی پذیرایی کنیم، فرمودند:«نه، پذیرایی که به غذای رنگارنگ نیست من همان غذایی را می‌خورم که همه رزمندگان می‌خورند». نکته دیگری که خیلی برایم عجیب بود مجالست و همنشینی عادی و متواضعانه ایشان بود. در آن موقع رئیس جمهور یک مملکت بودند ولی وقتی که می‌رفتیم داخل اتاق با لباس معمولی خانگی می‌نشست، حتی بعضی از آقایان دیگری که در ملاقات‌های غیررسمی و در زمان استراحتشان خدمت ایشان می‌آمدند همانند اعضای خانواده و فرزندانشان با آنان برخورد می‌کردند و این نشان تواضع و یکرنگی ایشان است.

دسته ها : رهبری در جبهه
جمعه 1389/6/5 20:22
در روزهای اول جنگ من مدت محدودی در جبهه آبادان و اهواز بودم آقا به اهواز تشریف آوردند و به عنوان یک رزمنده لباس رزم پوشیده بودند و در جنگ شرکت می کردند در آن‌جا هم امور جنگ را زیر نظر داشتند، هم سخنرانی می‌کردند و بچه‌ها را به جنگ علیه دشمن تشویق می‌کردند. آن روزها هنوز سپاه به درستی و کامل شکل نگرفته بود و سپاه خوزستان و خرمشهر و اهواز بود که با نفرات کمی شب‌ها علیه دشمن عملیات چریکی می‌کردند. آقا هم به عنوان یک رزمنده در مجموعه‌ای که به همراه شهید چمران راه‌اندازی کرده بودند کار چریکی انجام می‌دادند و با نیروها به جلو می رفتند تا به خط عراقی‌ها لطمه بزنند و یا از آنان اطلاعات به دست آورند و وضعیت آن‌ها را بشناسند. در همان ایام مصیبتی که ما در جبهه داشتیم مصیبت بنی‌صدر بود. آقا در یکی از سخنرانی‌های عمومی آن زمان خود این گونه درد دل می‌کرد: «ما تا ساعت یک و دو نصف شب می‌نشینیم و بحث می‌کنیم که چه بکنیم، و در کجا به دشمن ضربه بزنیم و امکانات را چگونه جمع کنیم اما وقتی که می‌آییم در ا
دسته ها : رهبری در جبهه
جمعه 1389/6/5 20:20
X