-آخه میخوای بری جبهه چکار؟ میخوام برات زن بگیرم. آرزو دارم دامادی تو را ببینم.
-مادرجان، باور کن عروسی جبهه قشنگتره.
به سرعت درِ اتاق را قفل کرد. چند ساعت بعد برگشت تا به او بگوید که همرزمانت رفتند.
هراسان همه جا را گشت. پنجرهی اتاق باز بود. پسر از پشتبام خانه فرار کرده بود.
مجروحی که در عقب تویوتا قرار داشت را به پست امداد لشکر امام حسین (ع) آوردند . یکی از پاهایش قطع شده و به پوستی بند بود ، در عین حال روده هایش نیز از شکم بیرون ریخته بود و خودش با دو دست روده هایش را گرفته و نظاره می کرد ، شگفت تر اینکه هیچ وقت اعتراض و ابراز ناراحتی از سوی این رزمنده دیده و شنیده نشد ، این نشان از اوج ایثار گری و از خود گذشتگی او و شناخت راه و هدف مقدسی بود که در آن قدم گذاشته بود . خدمت به این عزیزان خستگی را بی معنا می کرد .
در بین آنها مجروحی توجه همه را به خود جلب کرد . در اثر اصابت گلوله خمپاره به داخل سنگر دو دست و دو پایش قطع شده بود . با توجه به این که زخم او تازه بود و سریعا او را به اینجا رسانده بودند ؛ مجروح هوشیاری خوبی داشت و مرتب فریاد می زد : امام خمینی قربانت بروم ، جان من فدای جان امام خمینی ، امام حسین شهادت را نصیب من بگردان و بعد هم پی در پی کلمه شهادتین را بر زبان جاری می نمود . لباس های او کاملا خون آلود بود و به نظر می رسید ، بسیجی باشد ، خوب دقت کردم ، متوجه شدم یکی از برادران ارتش می باشد ؛، روحیه شهادت طلبی ایشان ، من و اطرافیان را متحیر کرده بود ؛ آنقدر این صحنه در من تاثیر گذاشت که پس از گذشت سالها هنوز ذکرهایی که بر زبان جاری می کرد ، در ذهنم نقش بسته است .
مرا ناکام یاد نکنید. زیرا من به کام خود که بهترین و با سعادتترین راههاست رسیدم و دوست دارم مزارم در میان بهترین دوستانم در امامزاده محمد باشد.
شهید علیرضا حسن زاده
«خدایا در آرزوی لقایت روزشماری می کنم در آرزوی دیدارت ثانیه شماری می کنم، ولی چه کنم که قضاوقدر است توست».
خدایا! مردم دیگر طاقت ندارم دوری تو دلخستهام کرده و فراقت ذوبم نموده.
خدایا! مرا دعوت کن که بیصبرانه منتظرم. چگونه در این دنیا باشم و تو را نبینم خدایا به دادم برس که عبد ذلیل تو، مشتاق چهرهی زیبای مولای خود است.
خدایا! حلاوت لقایت را به من بچشان که دیگر زندگی برای من شیرینی ندار تو را سوگند به چهارده معصوم مرا دریاب».
شهید غلام علی مسلمی
«پدر و مادر عزیزم! می خواهم قبل از هرکس، خودم خبر شهادتم را به شما بدهم و پیشاپیش، مژدگانی دریافت کنم، چون می دانم به محض رسیدن این خبر به شما، دستهایتان را به آسمان بلند میکنید و به درگاه خدای بزرگ شکر این نعمت را میکنید».
شهید حاجیان
در همان روزی که «جمال» به شهادت رسید، از جیب او نوشتهی کوتاهی پیدا کردند که در همان روز آن را نوشته بود. در این نوشته آمده بود: « تفنگ شهدا را باید برداشت، چه کسی جز من و تو، باید تفنگ شهدا را بردارد؟ غفلت کنیم مدیون خون شهدا هستیم.»
شهید جمال مؤمنی سرخی
احسان در پاسخ به نامهی مادرش که از او خواسته بود به خانه برگردد، نوشت:« مادر! من دیگر جزو لشگر امام زمان (عج) شدهام به من فکر نکن.
جبهه، مدرسهی عشق به امام حسین (ع) است و من هم اگر لیاقت داشته باشم، یکی از شاگردان او خواهم بود».
شهید احسان مطیعی