خواهر محمدزاده همسر آقای خوشدل، زنی است که دارای شش فرزند میباشد. وی به همراه همسرش گواهینامهی پایهی یکم گرفته و چندین ماه زیر بمباران، گلوله و راکت دشمن در خرمشهر و هویزه و مناطق دیگر جبهه حضور داشته.
آنها برای جبهه وسایل پشتیبانی و تجهیزات نظامی حمل میکردند. آقای خوشدل میگوید: « در اوایل جنگ، زمانی که برای ارتش و سپاه مواد منفجره حمل میکردیم، همسرم آهسته میراند چون سرعت نباید از ده کیلومتر در ساعت بیشتر باشد؛ دائم بار را بازدید میکردیم که ریزش نداشته باشد که بسیار خطرناک بود. »
برادری میگوید: کنار تلفن بودم که زنگ زد.
مادر موحدی بود با ترس موحدی را صدا زدم اما به او نگفتم که مادرت است زیرا چند روز پیش دستش از ساعد قطع شده بود. گوشی را برداشت و بعد در کمال تعجب از دو طرف سیم صدای خنده به گوش رسید.
انگار که دو رفیق دارند با هم شوخی میکنند کنجکاو شدم، نزدیک رفتم، دیدم مادر به پسرش میگوید: پسرم مبادا ناراحت شوی هنوز یک دست و دو پای دیگر داری.
او پسرش را نه برای دلداری بلکه برای ماندن در جبهه ترغیب میکرد.
ابتدای جنگ، تعدادی از خواهران با بخش تبلیغات سپاه همکاری میکردند واخبار رادیوهای بیگانه و بعضی از اخبار را از طریق تلفن یا بیسیم میگرفتند و بولتن خبری برای فرماندهان سپاه تهیه میکردند یک روز یکی از خواهران پای تلفن درحال گرفتن اخبارگیری بود در همین موقع یکی از شخصیتها که برای سخنرانی در حسینیه اعظم به ساختمان تبلیغات آمده بود و بر حسب اتفاق برای استراحت و صرف چای به همان اتاق خواهران هدایت شده بود داخل اتاق میشود از آنجا که خواهران و برادران سپاه به چهره یکدیگر نگاه نمی کردند، آن خواهر بدون اینکه به چهره اش نگاه کند به او می گوید:
شما پای تلفن باشید خواهران فعلاً کار دارند و خودش ازاتاق بیرون میرود آن برادر پای تلفن مینشیند و اتاق را ترک نمیکند، تا وقتی که آن خواهر برمیگردد او نیز برخاسته و از اتاق خارج میشود پس از آن خواهر با تعجب متوجه میشود که او یکی از شخصیتهای مملکتی بودهاند.